اشک رازیست ولبخند رازیست
عشق رازیست!
اشک ان شب لبخند عشقم بود...
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم
مرا فریاد کن!!!
درخت با جنگل سخن میگوید!
علف با صحرا!
ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم.
نامت را به من بگو دستت را به من بده
حرفت را به من بگو قلبت را به من بده
من ریشه های تو را در یافتم با لبانت برای همه سخن گفتم!
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریستم برای خاطر زندگان
ودر گورستان تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرودهارا
زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بودند
طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری میبینه چه حالی میشه.
خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟
به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام.
غم دلم را به کی بگم؟
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .
به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.
شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.
افسوس گهواره ام خالیست.
تو به یاد چه کسی نشسته ای؟
جاده تاریک است و کوچه بنبست
مـن می بـافـم …
تومی بـافـی … .
مـن بـرای ِ تـو کـلاه ؛ تـا سـرت گـرم شـود ،
تـو بـرای ِ مـن دروغ ؛ تـا دلـم گـرم شـود
یاد من نبودی اما من بیاد تو شکستم، غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
هم ترانه یاد من باش بی بهانه یاد من باش
وقت بیداری مهتاب عاشقانه یاد من باش
اگه باشی با نگاهت میشه از حادثه رد شد، میشه تو آتیش عشقت گر گرفتن بلد شد
اگه دوری اگه نیستی نفس فریاد من باش
تا ابد تا ته دنیا تا همیشه یاد من باش
خداونــــــــــــدا
جای سوره ای به نام "عشــــــق" در قرآن تو خالیست
که اینگونه آغاز شود :
و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت
صبرکن سهراب,قایقت جادارد?
آب راگل کردند,چشمهارابستندوچه بادل کردند!
وای سهراب کجایی آخر?
زخمهابردل عاشق کردند,خون به چشمان شقایق کردند!
ای سهراب کجایی که ببینی حالادل خوش سیری چند!صبرکن سهراب...
قایقت جادارد?من رانیزباخودببر,اینجاعاشقی بین مردم مرده است...!
عزيزم دلت بهونه ميگيره
من ميگم خاطره هامون چي ميشه
تو ميگي اونم يه روزي ميميره
اگه از غم نميگم نه اين كه نيست
عزيزم دل من اهل شكوه نيست
برو بعده من با گونه خيس
از عشق من اينجوري بنويس . . .
من ميگم عشقمون حيفه بميره
هرگاه در میان ستارگان آسمان
تک ستاره ای خاموش دیدی
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی
هرگاه خش خش برگ ها را احساس کردی
برای یکبار
در گوشه ای از ذهن خود
نه به زبان بلکه از ته قلب بگو
یادت بخیر
خـــــدایــــا...
تمــام خنــــده هـای تلـــــــخ امـــــــروزم را میدهــــم...!!!
یـکـی از گریــــه هـای شیــــــریــن بچـگـی ام را بهـــــم پــس بــده
خــــــدایــــا... در دنیــــــــای تــــــــو؛ بــــی تــــــو،خیـــلـی تـنـهـــــام...!
بــه جـــز تـــو، نمیــشــــه بـه کســی دل بسـت و اعــتـــمـــاد کـــرد.
اینجـــــا زمــــیــــــن اســـت، رســم آدم هــایـش عـجـیــــب اسـت!
اینـجــــا از عشـــق و اعـتـــمـــــادت،سوء استـفـــاده میکـنــنـــــد.
حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم حیف اون روزها که کلی ناز چشماتو کشیدمحیف شوقی که تو گفتی داری، اما من ندیدمحیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم حیف رؤیام که واسه تو از قشنگیاش گذشتم حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو، توی خواب حیف باوفایی من، حیف عشق و اعتمادم حیف اون دسته گلی که توی پاییز به تو دادم حیف فرصتهای نقرم، حیف عمرم و دقیقم حیف هرچی به تو گفتم ، راس راسی حیف سلیقه ام حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده حیف احساس طلائیم، حیف این عشق و عقیده حیف شادیم توی روزی که میگن تولدت بودحیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بودحیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت.حیف اعتماد اون روز . حیف واژه خیانت حیف اون چیزی که گم شد دیگه هم نمیشه پیدا
بي وفا عشق من به خدا اشك من
ميمونه رو گونم تا بياي پيش من
رفتي و بعد تو چه زجري كشيدم
هنوز تار موتو به دنيا نميدم
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچیدنگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
"حتى اگر شقايق هم نبود، زندگى بايد كرد"...
اين رسم زمونست
از بيم و اميد عشق رنجورم
آرامش جاودانه مي خواهم
بر حسرت دل دگر نيفزايم
آسايش بي كرانه مي خواهم
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
دنیا این جوریه دیگه :
اگه گریه کنی میگن کم آوردی ،
اگه بخندی میگن دیوونست ،
اگه دل ببندی تنهات میزارن ،
اگه عاشق بشی دلت رو میشکنن ،
با این حال باید
لحظه ای را گریست ،
دمی را خندید ،
ساعتی را دل بست
و عمری را عاشقانه زیست
. . . یاد گرفتم . . .
به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم
. . . یاد گرفتم . . .
هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره
. . . یاد گرفتم . . .
تو زندگیم اونی که دوسم داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم
. . . یاد گرفتم . . .
گریه های هیچ کس رو باور نکنم
. . . یاد گرفتم . . .
بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم
. . . یاد گرفتم . . .
هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم